سانیا
نگارش در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

می خندم تا خندیدن یادم نرود!!

 

خدا را چه دیدی؟ ! شاید روزی واقعا خندیدم!!

نگارش در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

اجازه خدا !!!  /o

                 ()/

                LI

ما تو رو خیلی دوست داریم !!!

نگارش در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

خدایا یادته دستشو گرفتم و آروم پیشت گفتم

من اینو می خوام گفتی اینکه خیلی کمه

بهتر از اینو برات گذاشتم کنار.

پامو کوبیدم زمین و گفتم همینو می خوام

گفتی آخه نمیشه قول اینو به کس دیگه ای دادم

نگارش در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

عاشقای واقعی هیچ وقت نمی تونن به هم بگن دوست دارم !!!

واسه همینه که عاشقا دیوونه میشن!!!

دوست دارم

                                              .از طرف یه دیوونه.

نگارش در تاريخ پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

چرا خرامان می آیی

هنوز هم برای من قابل احترامی

به احترامت کلاه از سر بر می دارم

می بینی اما باور نمی کنی

شبیخون سفید را بر لشگر موهایم...

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

 

بخدا گفتم خستم
گفت:"لا تنقطوا من رحمت الله;از رحمت من نا اميد نشويد"
گفتم:هيچكس نميدونه تو دلم چي ميگذره
گفت:"ان الله بين المرء و قلبه; خدا حائل است ميان انسان وقلبش"
گفتم:هيچكس وندارم گفت:"نحن اقرب اليه من حبل الوريد;ما از رگ گردن به شما نزديكتريم" گفتم اصن انگار من و فراموش كردي؟
گفت" فاذكروني اذكركم ;منو ياد كنيد تاشما را يادكنم"

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

فرقی نمی کنه دریا باشی یا چاله ای آب ...

زلال که باشی آسمان در تو پیداست...

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم این را پرسید

من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت: دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینا می داد

آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

بعد ها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد

 

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

با همه بوده است ...ولی با من بیشتر ...

عجب هرزه ایست تنهایی...

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

این تب و لرز ها تمامش بهانه است !

تا شاید لحظه ای دستانت را روی پیشانی ام بگذاری و حس کنم که

مالک تمام دنیا هستم!!!

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

هنوزم از بازی کلاغ پر می ترسم!

می ترسم بگویم رفاقت؟ تو آرام بگویی پر...

نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

این ترانه گواهیِ فوته، شاعرِ متن پیشِ رو مُرده
بسکه هِی خواب دیده بیداره، بسکه رؤیاشو بالا آورده

این شبیه دعای قبل از مرگ، این شروع یه اختتامیه‌س
شکل آژیرِ قرمزه حرفام، تف به تسلیم، تف به آتش‌بس

ایدز داره فرشته‌ی الهام، تن واژه کزاز می‌گیره
یه سگِ هار توی لپ تاپه، دستای شعرو گاز می گیره

روی مغزم اسید پاشیدن، نفسای مسیح بو می‌ده
دیگه هر حرفِ با پدر مادر، مزه‌ی شاشِ بازجو می‌ده

تنها هورا کشیدن آزاده! هایل هیتلر! هیتلرِ قدیس!
زنده‌باد وعده‌های توخالی! زنده‌باد کیک! زنده باد ساندیس!

کانگوروها تو کیسه شون گرگه، مامِ میهن سزارین می‌شه
سوسکا به ریش کافکا می‌خندن، دختری هفت ساله زن می‌شه

من به زخمام دخیل می بندم، باورم نیست که زمین صافه
مرده‌شورم نمی‌بره دیگه، پاپ بی‌خود خداشو می‌لافه

آرزوهامو ارث می‌ذارم، واسه نسلی که شاملو خونده
یه کلیسا نشون بده که تنِ صدتا گالیله رو نسوزونده

گول این چشم منجمد رو نخور! دستای من هنوز هم مُشتن
خوش خیالن اونا که فکر کردن با قپانی ترانه‌مو کشتن

برای مرگِ اون که با لبخند کتکم می‌زنه عزادارم
من هنوزم به مرگ مشکوکم، من هنوزم تو گور بیدارم

نگارش در تاريخ سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, توسط saniya

من هر وقت که دارم فیلم نگاه مکنم یه ورق و کاغذ هم کنارم می زارم و دیالوگ هایی که قشنگه

رو یادداشت می کنم این دیالوگ ها هم مال سریال کره ای رویای بلند یکه امیدوارم خوشتون بیاد.

-می دونی با ارزش تر از یه دوست تو دنیا چیه؟یه حریف یه حریف که تو می خوای بزنیش زمین اون چیزیه که باعث میشه پیشرفت کنی

-دنیایی که توش زندگی می کنیم خیلی بی رحمه دنیایی که با تلوزیون و رسانه ها کنترل میشه و همچنین دنیایی که متکی به شکوفایی استعداد هاست

-وقتی یه مانع دیدیم کارمون اینه که ازش عبور کنیم اون وقت اون مانع تبدیل میشه به یه پل

-یکی یه بار بهم گفت اگه به یه دوست نتونی به خاطر موفقیتش تبریک بگی یعنی تو جهنمی زندگی می کنی که خودت ساختی نمی خوام تو جهنم زندگی کنم

-وقتی یه روز بگذره میشه خبر دیروز وقتی دو روز بگذره میشه خبر دو روز قبل و بعد از یک سال دیگه کسی چیزی به خاطر نمی یاره

-وقتی تاج به سر می کنی باید سنگینی شو هم تحمل کنی

نظر بدید لفطا...