سانیا
نگارش در تاريخ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 

خوبی؟؟؟

گاه با تمام تکراری بودنش غوغا میکند................

ودرجوابش بزرگترین دروغها رو میتوان گفت....................

خوبم!!!

 

نگارش در تاريخ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

بعضیـ وقتا آدَم آنچِنان دلتنگــ میـشهـ، که اگه اونیــ که نیست بِفهمهــ، از نبودِ خودش خِجالت میکشهــ…....

 

نگارش در تاريخ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

بدترین گزینه این است آدم کسی بشود که دنیا را بد تر می کند .

تلاش می کنم از این مورد اجتناب کنم .وتقریبا به هر قیمتی.

ولی فکر نمی کنم چندان ساده باشد.شای گیر آدم های ناجور و نا به کار بیفتم.

امکان دارد برای بهترین آدم ها هم چنین وضعیتی پیش بیاید.

و آن موقع است که گرفتار می شوم.و آن موقع دنیا کمی بدتر می شود.

و من دیگر توی چشم مردم کوچه و خیابان نگاه نمی کنم.

می تواند اتفاق بیفتد به همین سادگی.

(قسمتی از رمان ابر ابله از ارلند لو) 

نگارش در تاريخ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

آینده ای که مسحورش شده ایم چیزی نیست جز گذشته ای بکر

                                                      (از رمان رز گمشده)

نگارش در تاريخ یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 تنها باشي
روز تعطيل باشد
غروب باشد
باران هم ببارد
احساس ميكني
بلاتكليف ترين آدم دنيا هستي...!!


نگارش در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 اجازه
چه قدر می تپد دلم
که خالی حیاط را
قشنگ خط خطی کنم
و با مداد شمعی ام
دو گونه ی سپید ماه را
دوباره صورتی کنم
چقدر می تپد دلم
که پله های خانه را
دوتا یکی کنم
و التماس می کنم
اجازه ام دهید
هنوز کودکی کنم

 

نگارش در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم این را پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت: دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینا می داد
آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعد ها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد
 

نگارش در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!

- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!

- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!

- پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!

- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!

- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!

- ته دیگ هم نشدیم که واسه رسیدن بهمون کلی صبر و سعی و تلاش کنن!

- خودکار هم نشدیم که علم و دانش به دست خودمون نوشته بشه!

- کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کله مون بکشن!

- صندلی هم نشدیم چهار نفر بهمون تکیه کنن!

- بزم نشدیم یه علفی چیزی به دهنمون شیرین بیاد!

- آفساید که خوبه یه خطای ساده هم نشدیم قدِ یه کارت زرد ازمون حساب ببرن…

- لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه…

- به استاد میگم استاد شما که ۹ دادی حالا این یه نمره هم بده دیگهههههههههه، یه نگاه عاقل اندر دیوانه کرد، دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون! استادم نشدیم شخصیت کسی رو خرد کنیم!

- تام و جری هم نشدیم زندگی مون سرتاسر هیجان باشه

- نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون مون کنه

- فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه

- گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم

- ماکسیما در افغانستان حدود ۶ میلیون تومنه، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم!

- توپ فوتبالم نشدیم ۲۲ نفر به خاطرمون خودکشی کنن

- کبری هم نشدیم تصمیم هامون رو تو کتاب ها بنویسن

- کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 

و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم 

و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، 

چون می توانم آن را بخورم

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم 

و با دوستانم بستنی بخورم

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم 

و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم

می خواهم به گذشته برگردم، 

وقتی همه چیز ساده بود، 

وقتی داشتم رنگها را، 

جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را 

یاد می گرفتم، 

وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم 

و هیچ اهمیتی هم نمی دادم

می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست 

و همه راستگو و خوب هستند

می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است 

و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، 

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، 

خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ... 

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم، 

به یک کلمه محبت آمیز، 

به عدالت، 

به صلح، 

به فرشتگان، 

به باران، 

و به . . . 

این دسته چک من، کلید ماشین، 

کارت اعتباری و بقیه مدارک، 

...
مال شما... 

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

)یک ... دو ...سه ...چهار ) شمردم با شک

آهسته به دنبال تو گشتم با شک

حالا که بزرگتر شدم فهمیدم

تمرین جداییست قایم باشک

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

- 1افغانی ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom

-2
انگلیسی ……………..آی لاو یو!……………………!I love you

-3
ایتالیایی …………………تی آمو!……………………..!Ti amo

-4
اسپانیایی …………….ته کویرو !………………………!Te quiro

-5
آلمانی ………….ایش لیبه دیش!………………!Isch liebe dich

-6 آلبانی ……………………..ته دوه!……………………....!Te dua

-7
ترکی …………….سنی سویوروم!……………..!Seni seviyurom
8-
پرتغالی ………………….او ته آمو!………………….!Eu te amo

9-
چینی ………………….وو آی نی!………………………!Wo ai ni

10-
چکی …………………میلوجی ته!…………………….!Miluji te

11-
روسی ………………یا تبیا لیوبلیو!………………!Ya tebya liub liu

12-
ژاپنی ……………………آیشیتریو !………………………!Aishiteru

13-
سویدی …………یاگ السکار دای!……………….!Yag Elskar dai

14-
صربستانی ……………….ولیم ته!……………………!Volim te

15-
عربی …………………..انا بحیبک!……………….!Ana Behibbek

16-
فارسی …………….دوست دارم!…………………..!Dooset daram

17-
فرانسوی ……………….ژ ت آیمه!…………………….….!Je t aime

18-
فیلیپینی ……………..ماهال کیتا!……………………..!Mahal kita

19-
کره ای ……………..سارانگ هیو!…………………….!Sarang heyo

20-
لهستانی ………………کوهام چو!……………………!Koham chew

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

آدم باید یک دوستی داشته باشد که خواهرش نباشد... دختر خاله و دختر عمه واین هام نه... که معشوقش هم نباشد... که اصلن مرد نباشد با اینکه دوست های مرد خیلی وقت ها از دخترها بهترند... بعد حتی نباید خیلی بزرگتر یا کوچک تر از تو باشد... که زیادتر بفهمد یا کم تر... حتی تَرَش اینکه باید بلد باشد به جای نصیحت کردن و اینها وقتی که حماقت می کنی فقط بهت بگوید "دیوانه"! بگوید: "خر"! و این خر و دیوانه را یک طوری بگوید که تو کیف کنی که چه داری دوست داشته می شوی... بعد گفتن ندارد که این دوستت باید خواندن بلد باشد حتماً... چون آدم هایی که خواندن نمی دانند نوشتن هم بلد نمی شوند! به عبارتی باید نوشتن بلد باشد حتماً... آن وقت هر از گاهی بروی برایش بنویسی : "خسته ام..." که بنویسی به بودنش احتیاج داری چه قدر... بعد توضیح هم ندهی... یعنی توضیح توی این طور رفاقت ها مهم نیست اصلن... همین "خسته ام" کفایت می کند... بعدش او برایت بنویسد... نوشته اش یک طوری باشد که هی توی روزهای بعدترش بروی... بخوانی... و هی ذوق کنی... هی توی دلت یک طوری قلقلک بیاید که انگار یک عالمه ماهی قرمز کوچولو دارند شنا می کنند ... 
آدم باید دوستی داشته باشد که مهم نباشد اگر سالی یک بار هم نبیندش... یا حتی تلفنی هم حرف نزنید باهم ... چون اصلن توی این طور رفاقت ها این چیزها مهم نیستند ... همینی که می دانی هست و می شود بنویسی برایش "خسته ام"... همین که ماهی قرمز شنا کند توی دلت ... کفایت می کند.

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

دَمَش گرم...

باران را میگویَم

به شانه ام زد وگفت : خسته شُدی..

امروز را تو استراحت کن

من به جایت میبارَم...!!!!!!

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 

 

 

 

اینجا زمین است رسم آدم هایش عجیب است!

اینجا گم که مى شوى

به جاى اینکه دنبالت بگردند فراموشت مى کنند ...

 

 

 

نگارش در تاريخ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, توسط saniya

 

به قول زنده یاد حسین پناهی تازه میفهمم

بازی های کودکی حکمت داشت!!!

زووووووووووووووووووووووووووووو

تمرین روزهای نفس گیر زندگی بود