نشانی: کوچهی نسترن (یغما گلرویی(
به "پرویز پرستویی"...
این حرفِ یه سربازه، از غربتِ یه سنگر
یه نامهی خونآلود، از جبههی خاکستر
با بوسه به دستای مادرش شروع میشه
میدونه که این سنگر فردا زیرِ آتیشه
میگه اسمِ اون کوچه اسمِ من نشه ـ مادر! ـ
اسمِ نسترن روشه، چه اسمی از این بهتر؟
نسترن رو میشناسی، اون دخترِ همسایهس
میخواستم عروست شه... اما بعدِ آتشبس
برقِ چشمِ اون اینجا، توی جبهه با من بود
اون دلیلِ جنگیدن، اون معنی میهن بود...
مادر! نکنه یک وقت خونِ منو بفروشن،
اونایی که بعد از من پوتینامو میپوشن
نگذاری که اسمِ من ابزارِ غضب باشه،
خونِ من و همرزمام بازیچهی شب باشه.
نگذاری که اسمِ من باطوم بشه تو پهلو،
یا تیرِ خلاصی شه تو صورتِ دانشجو
اونایی که اسمم رو با عربده میخونن،
از بغضِ شبِ حمله یک ذره نمیدونن.
اونا تو شبِ آتیش فکر ِجونشون بودن،
رنگِ سفرههاشون بود خونِ صدتا مثلِ من.
مادر! نذار اسمِ من اسمِ کوچهمون باشه،
وقتی عشق نمیتونه توی کوچه پیداشه.
وقتی عشق به شلاق و حبس و توبه محکومه،
ردِ پای بغضِ من روی نامه معلومه...
یادِ منو قایم کن تو اون دلِ پهناور
حتا عکسمو بردار از رو طاقچهمون! مادر... //
خوبی؟؟؟
گاه با تمام تکراری بودنش غوغا میکند................
ودرجوابش بزرگترین دروغها رو میتوان گفت....................
خوبم!!!
بعضیـ وقتا آدَم آنچِنان دلتنگــ میـشهـ، که اگه اونیــ که نیست بِفهمهــ، از نبودِ خودش خِجالت میکشهــ…....
بدترین گزینه این است آدم کسی بشود که دنیا را بد تر می کند .
تلاش می کنم از این مورد اجتناب کنم .وتقریبا به هر قیمتی.
ولی فکر نمی کنم چندان ساده باشد.شای گیر آدم های ناجور و نا به کار بیفتم.
امکان دارد برای بهترین آدم ها هم چنین وضعیتی پیش بیاید.
و آن موقع است که گرفتار می شوم.و آن موقع دنیا کمی بدتر می شود.
و من دیگر توی چشم مردم کوچه و خیابان نگاه نمی کنم.
می تواند اتفاق بیفتد به همین سادگی.
(قسمتی از رمان ابر ابله از ارلند لو)
آینده ای که مسحورش شده ایم چیزی نیست جز گذشته ای بکر
(از رمان رز گمشده)
تنها باشي
روز تعطيل باشد
غروب باشد
باران هم ببارد
احساس ميكني
بلاتكليف ترين آدم دنيا هستي...!!
اجازه
چه قدر می تپد دلم
که خالی حیاط را
قشنگ خط خطی کنم
و با مداد شمعی ام
دو گونه ی سپید ماه را
دوباره صورتی کنم
چقدر می تپد دلم
که پله های خانه را
دوتا یکی کنم
و التماس می کنم
اجازه ام دهید
هنوز کودکی کنم
پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم این را پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت: دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینا می داد
آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعد ها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد
ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه!
- قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم!
- موبایل هم نشدیم، روزی هزار بار نگامون کنی!
- پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن!
- آهنگ هم نشدیم، دو نفر بهمون گوش کنن!
- مانیتور هم نشدیم ازمون چشم برندارن!
- ته دیگ هم نشدیم که واسه رسیدن بهمون کلی صبر و سعی و تلاش کنن!
- خودکار هم نشدیم که علم و دانش به دست خودمون نوشته بشه!
- کیبورد هم نشدیم ملّت به بهانه تایپ یه دستی به سر و کله مون بکشن!
- صندلی هم نشدیم چهار نفر بهمون تکیه کنن!
- بزم نشدیم یه علفی چیزی به دهنمون شیرین بیاد!
- آفساید که خوبه یه خطای ساده هم نشدیم قدِ یه کارت زرد ازمون حساب ببرن…
- لواشکم نشدیم که یکی برامون ضعف کنه…
- به استاد میگم استاد شما که ۹ دادی حالا این یه نمره هم بده دیگهههههههههه، یه نگاه عاقل اندر دیوانه کرد، دست گذاشته رو دوشم میگه برو درس بخون! استادم نشدیم شخصیت کسی رو خرد کنیم!
- تام و جری هم نشدیم زندگی مون سرتاسر هیجان باشه
- نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون مون کنه
- فلش مموری هم نشدیم حافظه مون زیاد باشه
- گوشواره هم نشدیم آویزون ملت شیم
- ماکسیما در افغانستان حدود ۶ میلیون تومنه، افغانی هم نشدیم بتونیم ماکسیما بخریم!
- توپ فوتبالم نشدیم ۲۲ نفر به خاطرمون خودکشی کنن
- کبری هم نشدیم تصمیم هامون رو تو کتاب ها بنویسن
- کوزت هم نشدیم آخرش خوشبخت شیم
و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،
نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،
به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .
این دسته چک من، کلید ماشین،
کارت اعتباری و بقیه مدارک،
...مال شما...
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .